584 واژه و اصطلاح ضروری حقوقی

این پست یک مجموعه از 584 واژه و اصطلاح حقوقی است که در سندهای رسمی و قراردادها به کار می‌روند. این واژه‌ها به ترتیب حروف الفبا مرتب شده‌اند و برای هر یک تعریف و مثالی آورده شده است. این مجموعه برای کسانی که می‌خواهند با اصطلاحات حقوقی آشنا شوند و یا از آنها در نگارش سندهای خود استفاده کنند، مفید است.

زمان تقریبی برای مطالعه: 40 دقیقه

به‌روزرسانی: ساعاتی پیش
39 دیدگاه
کتاب اصطلاحات حقوقی

584 واژه کاملا ضروری حقوقی و اصطلاحات مندرج در سند رسمی

برای خرید نسخه چاپی این مجموعه ارزشمند اینجا کلیک کنید.

584 واژه کاملاً ضروری حقوقی در یک نگاه


آیین دادرسی:

اسم مجموعه ای است از مقررات که به منظور رسیدگی به مرافعات یا شکایات یادرخواست های قضایی وضع و بکار میرود.


آئین دادرسی مدنی:

رشته ای از حقوق داخلی هر ملت که از سازمانهای قضایی و قواعد راجع به دعاوی مدنی بحث می کند.


آئین نامه:

الف – مقرراتی است که مقامات صلاحيتدار مانند وزیر یا شهردار و … وضع و در معرض اجراء می گذارند. ب – آئین نامه با نظامنامه عبارتست از مقررات کلی که توسط مراجع اجرایی قانون به منظور اجراء وظایف اجرایی و تحقق بخشیدن به آنها وضع شده باشد و شامل آئین نامه های مصوب پارلمان نمی باشد.


اباحه:

چیزی به معنی اجازه تملک یا ارتكاب فعل یا معرف و اخذ چیزی است.


ابراء:

چشم پوشی اختیاری بستانکار از طلب خود.


ابعد:

دورتر، بعیدتر – بیگانه ، خویش دور


ابوت:

پدری ، پدرشدن


اتلاف:

از بین بردن مال دیگری کلا یا بعضا به طوریکه فعل منشأ اتلاف بوسیله خود فاعل، به هدف هدایت شده باشد.


اتلاف:

در حقوق جزا یعنی تجاوز مادی به مال غیر است به صورت تخریب یا حرق یا تباه کردن.


اثاث البيت:

اشياء منقولی که مخصوص استعمال منزل است و یا جزء تجملات خانه می باشد.


اثبات:

مرحله علم به چیزی را مرحله اثبات آن چیز نامند.


اثم:

عملی که قانون آن را به قید مجازات منع کرده باشد. در اصطلاحات فعلی آن را جرم گویند.


اجاره:

عقدی است که بموجب آن یک طرف منفعت عین یا نیروی کار خود را در ازای اخذ اجرت معامله می کند.


اجاره بها:

بمعنی مال الاجاره است. یعنی اجرت و عوض منافع مالی که بموجب عقد اجاره معین می شود.


اجاره معاطاتی:

اجاره ای است که ایجاب و قبول آن غیر لفظی باشد.


اجاره نامچه:

سند اجاره را گویند.


اجازه:

اظهار رضایت شخصی که قانون رضای او را منشأ تأثير عقذ یا ایقاعی دانسته است که از دیگری صادر شده است.


اجتهاد:

استخراج مسائل قضایی و شرعی از مأخذ و منابع آن مانند نص قانون و اجتماعی و عقل.


اجداد:

هر یک از ابوین پدر مستوفی و ابوین مادر مستوفی تا هر جا که بالا رود عنوان جد را دارد.


اجرت:

در عقد اجاره خدمات عوض اقتصادی خدمت را اجرت نامند.


اجرت المثل:

اگر کسی از مال دیگری منتفع شود و عين مال باقی باشد و برای مدتی که منتفع شده بین طرفین مال الاجاره ای معین نشده باشد آنچه که بابت اجرت منافع استيفاء شده باید به صاحب مال مزبور بدهد اجرت المثل نامیده می شود.


اجماع:

اتفاق و گرد آمدن


اجیر:

کسی که خدمت و کار خود را در عوض مزد معامله می کند.


اجل:

گاه، هنگام، زمان و … – نهایت مدت برای ادای قرض


احاله:

خروج دادگاه از صلاحیت محلی برای رعایت پاره ای مصالح


احتکار:

جمع آوری کالاهای بازرگانی به قصد و انتظار نایابی و کمیابی و فروش به قیمت گران.


احتیاط:

اخذ شیوه ای که در آن حتی المقدور منظور مقنن عملی گردد و این در مواردی است که شک پیش آید.


احد شركاء:

یکی از شرکاء www.mahzarchi.ir


احضار:

امر مرجع قضایی و یا مرجع صلاحيتدار دیگر به حضور مأمور در نزد او در موعد يا زمان معین.


احصائیه:

علم و طرز علمی در شمارش پدیده ها و وقایع خارجی اعم از اجتماعی و مادی و اقتصادی وغيره.


احوال:

مجموع اوصاف یک شخص که قانون مدنی آنها را موضوع آثار حقوقی برای آن شخص قرار داده است.


احوال مدنی:

عبارت است از وضع قضایی اشخاص از نظر حقوق خصوصی


احیاء:

مقصود احياء زمین های موات و مباح است و مقصود از آن کارهایی است که در نظر عرف، آباد کردن محسوب شود.


اخاذی:

گرفتن وجه یا چیزی از دیگری به زور و تهدید.


اخذ به شفعه:

اگر مال غیرمنقول قابل قسمتی بین دو نفر مشترک باشد و یکی از دو شریک حصه خود را به ثالث بفروشد شریک حق دارد قیمتی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیعه را تملک کند.


اخوال:

دائیان، دایی ها ، برادران مادر


اختراع:

ابداع محصول صنعتی تازه و نیز کشف وسیله تازه یا اعمال وسایل موجود بطریق نو برای تحصیل یک نتیجه یا محصول صنعتی یا فلاحتی را گویند.


اختلاس:

برداشتن مال غیر از راه حذعه


اختلاف:

عدم موافقت، با یکدیگر خلاف کردن، تنازع، شقاق


اخطار:

به معنی یاد آوری کردن و خاطر نشان نمودن است.


اخوه:

در باب ارث شامل برادران و خواهران هر دو می باشد.


آداب و رسوم:

در اصطلاحات حقوقی به یک سلسله مقررات که در معرف و عادت متداول بوده و در قوانین نوشته و مدون منعکس نشده باشد گفته می شود.


ادعا:

مرادف دعوی است.


ادله اثبات دعوی:

آنچه از مقررات نوشته یا معرفی که در مقام اثبات امری از امور در مراجع قضایی به کار رود


ادله اربعه:

در نزد عامه کتاب و سنت و قیاس و اجماع را گویند و در نزد خاصه کتاب و سنت و عقل و اجماع است.


اذن:

اعلام رضای مالک یا رضای کسی که قانون برای رضای او اثری قایل شده است برای انجام دادن یک عمل حقوقی اجماع است.


اراده:

حرکت نفس به طرف کاری معین پس از تصور و تصدیق منفعت آن.


اراضی موات:

زمین های غیر آبادی که سابقه احیاء و بهره برداری ندارد و به صورت طبیعی باقی مانده است.


اراضی آیش:

عناصر آن عبارتست از: الف – بالفعل مالک داشته باشد ب – زمین مزروعی باشد ج – مالک برای مدت معلوم یا محدودی از کشت و زرع آن چشم پوشیده باشد.


ارث:

دارائی متوفی بعد از کسر واجبات مالی و دیون و ثلث را ارث گویند. و مالیات بر ارث به آن تعلق می گیرد.


ارتداد:

نوعی از فساد عقیده سیاسی است و آن عبارت است از خروج مسلمان از دین اسلام.


ارتشاء:

اخذ وجه یا مال یا اخذ سند پرداخت وجه یا تسلیم مالی است از طرف مستخدم دولتی یا مملکتی یا بلدی برای انجام دادن یا ندادن امری.


ارتفاق:

حقی است برای ملک شخصی در ملک دیگری


ارحام:

جمع رحم یعنی خویشاوند. قرابت یا خویشاوندی رابطه دوانسان است که از ولادت به هم رسیده باشد.


ارش:

کسری است که صورت آن تفاوت قیمت صحیح و معیب روز تقویم سال مورد معامله است و مخرج آن کسر، قیمت صحيح روز تقویم می باشد.


ازله:

دور کردن، از بین بردن، تصرف ، مهر برداشتن


اساسنامه:

مقررات یا قراردادی که برای طرز کار یک جمعیت مقرر و معین می شود.


استحقاق:

سزاوار شدن، مطالبه حق ، به معنی اهلیت دارا شدن حق.


استخلاف:

عبارت است از اینکه شخص دیگری را برای بعد از فوت خود مالک قسمتی از دارای خود نماید.


استدلال:

تمسک فکری است به چیزی که اندیشه را به چیز دیگر راهنمایی می کند.


استرداد:

در لغت به معنی باز پس گرفتن است.


استرعاء:

عبارت است از دعوت شاهد اصل از شاهد فرع مبنی بر اینکه، شهادت او را تحمل نماید.


استشهاد:

دعوت به شهادت در ورقة عادی یا رسمی را گویند


استعداء:

اقامه دعوی را گویند.


استعفا:

عملی که به موجب آن شخصی که در موسسه دولتی با ملتی یا وابسته به دولت سمتی را دارا می باشد تقاضای ترک آن سمت را می نماید.


استعمال:

در حقوق اداری اسلام به معنی استخدام به کار می رود.


استقراء:

بررسی جزئیات مربوط به یک کل بمنظور استخراج قاعده کلی که مشترک بین آن جزئیات باشد


استنابه:

به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن


استنطاق:

تحقيق از متهم راجع به مورد اتهام از طرف مأمور صلاحیتدار قضایی.


استيفاء:

استفاده از کار یا مال دیگری با رضای او


استیمان:

مطالبه مالی بعنوان امانت


استیناف:

پژوهش


استيلا:

چیره شدن بر چیزی یا کسی


استعاط:

از بین بردن حقی به توسط صاحب حق


استمتاع:

برخورداری جستن ، بهره بر گرفتن، کام خواستن


اسقاط:

فرود آمدن، مانند اسقاط جنین که بیرون انداختن آن حمل است پیش از وقت طبیعی


اسناد رسمی:

اسنادی که در اداره ثبت اسناد و املاک یا دفاتر اسناد رسمی یا نزد سایر مأموران رسمی در حدود صلاحیت آنان و برابر مقررات قانونی تنظیم شده باشد.


اشاعه:

اجتماع حقوق چند نفر بر مال معین


اشتراط:

پیمان بستن، تعهد کردن در عقود یا ضمن عقود – در فقه به معنى التزام و تعهد کردن است.


اصله:

یک درخت ، یک نهال


اصیل:

در لغت به معنی نژاد – در حقوق یعنی ضد فضولی در عقود فضولی.


اصل انتقال حقوق:

هر حقی قابل انتقال به غیر است جز آنچه قانون آن را غیرقابل انتقال بداند.


اضرار:

زیان رسانیدن، ضرر زدن، گزند کردن


اطلاق:

در لغت رها کردن – در فقه و حقوق : اطلاق عبارت قانون یا سند و یا الفاظ عقود، عبارت از حالتی است که تصریح به عموم و شمول و یا به اختصاص ضدشمول نداشته باشد.


اظهارنامه:

نوشته ای که مطابق مقررات قانونی تنظیم می شود و وسیله قانونی بیان مطلب است.


اعاده اعتبار:

باز گشت تاجر ورشکسته به موجب حکم دادگاه به اعتبار بازرگانی خود


اعاده حیثیت:

بازگشت به اهلیتی که شخص به علتی آن را از دست داده است.


اعتراض:

در لغت به معنی منع و جلو کسی یا چیزی را گرفتن است


اعراض:

چشم پوشیدن مالک است از مال خود


اعیان:

جمع كلمه عین است و عین به معنی مالی است که دارای جرم و ابعاد می باشد اعیان در مقابل منافع و حقوق استعمال می شود.


اعیانی:

در مقابل عرصه استعمال می شود و عرصه به زمین مملوک گفته می شود و اعیانی، اموال غیر منقول موجود روی آن زمین را گویند.


افلاس:

صفت مفلس است و به جای ورشکستگی به کار می رود.


اقاله:

بهم زدن عقد لازم است به تراضی یکدیگر آن را تفاسخ و تقایل نیز می نامند.


اقامه دعوی:

طرح دعوی در مرجع صلاحيتدار مدنی یا کیفری یا اداری


اقباض:

تسلیم، تحویل، اصطلاحا تحویل مورد معامله است به طرف عقد


اقرار:

عبارت است از اخبار بحقى بنفع غير و به زبان خود.


اقرار معلق:

اقرار اخبار است. اخبار معلق اصالتاً اخبار نیست؛ پس چنین اقراری فاقد یکی از عناصر اقرار است و اصلا عنوان اقرار ندارد.


اقران:

برادران و خواهران امی را گویند.


اقرب:

خویشاوندی که از سایر خویشاوندان به متوفی نزدیک تر است.


اقرباء:

خویشان و خویشاوندان اعم از نسبی و سببی و رضاعی و اعم از ابوینی و ابی و امی.


اقوال:

جمع قول، گفته ها ، گفتارها- سخن ها.


اقطاعات:

جمع اقطاعه است و آن قطعه ای است از اراضی موات که امام یا نایب او در اختیار کسی می گذارد که او آن را مورد انتفاع خود قرار دهد.


اکراه:

عملی است تهدید آمیز از طرف کسی نسبت به دیگری به منظور تحقق بخشیدن عمل حقوقی مورد نظر اکراه کننده


التزام:

مترادف تعهد و تعهد کردن است.


الزام:

در لغت به معنی اجبار است


امانت:

مال مورد ودیعه را گویند.


اماثل:

نظيران، همانندان او


امارات:

نشانه ها ، دلالت ، اشعار – اماره عبارت از اوضاع و احوالی است که به حکم قانون یا در نظر قاضی دلیل بر امری شناخته می شود.


امتزاج:

آمیخته شدن، آمیختگی – آمیزش


امور حسبی:

اموری که دادگاه ها مکلف اند به آن امور اقدام نموده و تصمیمی اتخاذ کنند بدون این که رسیدگی به آنها متوقف بر وقوع اختلاف و منازعه بین اشخاص و اقامه دعوی از طرف آنها باشد


امي:

منسوب به ام، مادری ، از یک مادر، در مقابل ابی


اناث:

زنان ، مادگان


انتزاع:

کندن، برداشتن، در علم اصول و فقه نوعی تجرید مفهوم است از خاستگاه آن


اناطه:

حالت توقف رسیدگی و اظهار نظر یک دادگاه بر ثبوت امر دیگری در دادگاه دیگر


انتقال:

زوال مالكيت مالک نسبت به مال معین به نفع مالك جديد


انتفاع:

نفع گرفتن، حقی است که به موجب آن شخص می تواند از مالی که عین آن ملک دیگری است یا مالک خاصی ندارد استفاده کند.


انتفاعات:

جمع انتفاع حقی که به موجب آن می توان از ملک دیگری استفاده کرد، اما نمی توان آن را به شخص ثالث انتقال داد.


انحلال:

در معنی از بین رفتن یک موسسه رسمی


انحصار وراثت:

حصر وراثت، دعوایی است که به موجب آن وراث متوفی از دادگاه تقاضای صدور تصديق به منحصر بودن وراثت به عدد و اشخاص معين و معلوم می نمایند.


انفال:

اموالی است که به موجب قانون متعلق به شخص اول اسلام می باشد.


انفساخ:

انحلال قهری عقد را گویند.


انکار:

در اصطلاح آئین دادرسی مدنی کسی که سندی علیه او ابراز شود و او مهر یا امضاء یا اثر انگشت منتسب به خود را نفی کند و آنها را از خود نداند این عمل را انکار گویند


اهل:

غير محجور را اهل می گویند و در لغت به معنی شایسته آمده است


اهلیت:

صفت کسی است که دارای جنون، سفه، صغر، ورشکستگی و سایر موانع محرومیت از حقوق باشد.


ایجاب:

واجب کردن، اعلام تعهد یا اعلام تملیک (عقد تملیکی)؛ مقابل قبول


ايداع:

نهادن مال نزد کسی به رسم ودیعه.


ایفاء:

در مورد پرداخت دین به کار می رود.


ايقاع:

عملی است تضایی و یكطرفی که به صرف قصد انشاء و رضای یكطرف منشأ اثر حقوقی شود.


بالسویه:

برابر ، به نحو مساوی


بالمباشره:

شخصا، بدون ارجاع به دیگری


بایع:

فروشنده


باطل:

هر عمل حقوقی که مخالف مقررات قانونی بوده باشد.


بدهکار:

کسی که در ذمه او تعهدی به نفع غير وجود دارد


بذل مدت:

اصطلاحی است در باب نکاح منقطع که به نفع زوج مدت محدود دارد؛ اگر زوج در اثناء مدت، از مانده زمان متعه چشم بپوشد رابطه زناشویی ساقط می گردد؛ این اسقاط مدت را بل مدت می گویند


برات:

سندی است تجارتی که بوسیله آن شخصی که محیل نامیده می شود به شخصی که محال عليه نامیده می شود حواله می دهد که مبلغی در وجه شخص ثالث بپردازد.


برص:

پیسی ، پیسگی


بریات عمومیه:

به معنی امور خیریه، یعنی اموری که برای تأمین هدف های نیکوکاری و خیر مورد نظر و توجه قرار گیرد از قبيل وصایای عمومی و اوقاف عمومی و حبس عام


بستانکار:

کسی که به نفع او تعهدی بر ذمه دیگری وجود دارد.


بلد:

در اصطلاحات کنونی بلد را شهرستان گویند


بنچاق:

اسناد راجع به مالکیت یا نقل و انتقال سابق بر معامله ای که فعلا انجام می گیرد


بيع:

فروش، خرید – هم به معنی خریدن و هم به معنی فروختن. تملیک عین است به عوض معلوم


بيع سلف:

مترادف بیع سلم است و آن بیعی است که ثمن حال و مبيع مؤجل باشد


بيع مؤجل:

بيع نسيه


بيع محاباتی:

بیع به کمتر از ثمن المثل را که عالما عامدا صورت گرفته باشد را گویند


بيع وقف:

بیعی که مبیع آن موقوفه باشد که در مورد استثنائی به تجویز قانون فروخته می شود


بینونت:

جدایی ، مفارقت


بنت:

از محارم نسبی هفتگانه مذکور در آیه ۲۳ سوره نساء است.


پرداخت:

اجراء تعهدی که موضوع آن وجه نقد باشد.


پروتکل:

صورت جلسات مجالس سیاسی که برای مذاکره و رسیدگی در امری منعقد شده باشد.


تأسیس:

یعنی پی نهادن و ایجاد نمودن. به معنی وضع قانونی است که در معرف و عادت وجود نداشته است


تابعیت:

رابطه ای است سیاسی که فردی یا چیزی را به دولتی مرتبط می سازد به طوری که حقوق و تكاليف اصلی وی از همین رابطه ناشی می شود.


تاجر:

کسی که شغل معمولی خود را معاملات تجاری قرار دهد.


تبرع:

در عطاء یعنی دادن مال بدون چشم داشت عوض


تبری:

بیزار شدن، تبری از عیوب شرطی از شروط ضمن عقد معاوضی است که به موجب آن ناقل عین مال مسئولیت خود را نسبت به عيوب موجود در مبیع در مقابل طرف سلب می کند.


تبع:

پیروی، پس روی من به تبع شما این کار را پذیرفتم


تبعه:

کسی که تابعیت کشور معینی را داشته باشد.


تبعض:

پاره پاره شدن، پاره پارگی


تبعیض:

هر گونه تفاوت محرومیت با تقدم که بر پایه نژاد و رنگ پوست و یا جنسیت و یا مذهب و با عقیده سیاسی در امور مربوط به استخدام و اشتغال، تساوی احتمال موقعیت.


تجارت:

معاملات به قصد انتفاع به طوریکه در تفاهم معرف به آن صدق تجارت نماید.


تجاوز:

خروج از یکی از مقررات جاری یک کشور از روی تعهد.


تحلیف:

کسی را وادار به اداء سوگند کردن.


تحجير:

شروع در احیاء از قبیل سنگ چیدن اطراف زمین یا پی کنی و یا کندن چاه و غیر تحجير است. تحجير سبب مالكیت نمی شود ولی سبب پیدایش حق اولویت است.


تحریر ترکه:

مقصود از تحریر ترکه تعیین مقدار ترکه و دیون متوفی است.


تخلف:

عدم انجام تعهد یا تأخیر انجام تعهد.


تراضی:

به خشنودی دو جانب، به رضایت دو طرف معامله راضی گشتن.


ترصيف:

پیوستگی منظم، نظام متصل اجزاء مادی یک دیوار (مثلا) به طوری که زینتی را به وجود آورده و حاکی از به کار بردن ذوقی یا اندیشه خاصی در آن باشد.


تدلیس:

اعمالی که موجب فریب طرف معامله شود.


ترکه:

دارایی زمان فوت مستوفی که به سبب فوت وی از مالیت او خارج می شود قبل از اخراج واجبات مالی و دیون و ثلث.


تسبيب:

وارد کردن ضرر به مال غیر که فعل منشاء ضرر به وسیله خود غافل، به هدف هدایت نشده باشد بلکه براثر تقصیر با بی مبالاتی و غفلت وی ضرری متوجه غیر گردد.


تسعير:

تعیین ارزش پول یک کشور با پول کشور دیگر.


تسليط:

هر کس در مال خود حق هر گونه تصرف که مخالف شرع نباشد دارد.


تسهیم:

سهم دادن – سهم بندی، جزو جزو کردن.


تشیید:

استوار کردن، بلند کردن ، استحکام.


تصالح:

سازش ، باهم ساختن، سازگار شدن.


تصرف:

عبارت است از اینکه مالی تحت اختیار کسی باشد و او بتواند نسبت به آن مال در حدود قانون تصمیم بگیرد


تصرف عدوانی:

تصرفی است که بدون رضای مالک مال غیر منقول از طرف کسی صورت گرفته باشد.


تضامن:

در هر یک از دو مورد زیر بکار میرود: ۱ در صورت تعدد بستانکاران که هر کی از آنها حق مطالبه تمام تمام طلب را داشته باشند ۲ در صورت تعدد بدهکاران که بتوان تمام طلب را از هر یک از آنان مطالبه نمود.


تضرر:

زیان دیدن ،ضرر کشیدن.


تضييع:

ضایع کردن، تباه ساختن – مهمل و بیکار کردن، یاوه کردن.


تعدی:

عبارت است از صورت دادن فعلی که خارج از حدود اذن یا عرف در مال غیر باشد.


تعذر:

یعنی بروز عذر مانع اجرای تعهد


تعصيب:

یعنی دادن به محصبه و آن خویشاوند پدری شخص است. عصب در لغت به معنی احاطه کردن.


تعليق:

ایست، وقفه، تعطيل، موکول نمودن – بلاتکلیف نهادن یک کار به طوری که نفی یا اثبات تصمیمی راجع به آن نگرفته باشند.


تعرفه:

صورت قیمت ارقام کالا.


تعزير:

مجازاتی است که دارای حداکثر و حداقل باشد، حداکثر آن در قانون معین است و حداقل آن باختيار قاضی است.


تعهد:

عبارتست از یک رابطه حقوقی که بموجب آن شخص یا اشخاص معين، نظر به اقتضای عقد باشند عقد یا جرم یا شبه جرم یا بحكم قانون ملزم به دادن چیزی یا مکلف به فعل یا ترک عمل معینی به نفع شخص یا اشخاص معینی می شوند.


تغليب:

غلبه دادن یک جنس بر جنس دیگر بطور مجاز.


تفاسخ:

مترادف اقاله است. مرادف اقاله (رک به اقاله).


تفلیس:

صادر نمودن حکم افلاس کسی


تفريط:

هر عملی که به موجب قرارداد یا متعارف برای حفظ مال غير لازم است.


تفريق:

مترادف و یا معادل طلاق.


تقویم:

برآورد، ارزیابی بها کردن ، قیمت کردن، نرخ کردن.


تقسيط:

تعيين اقساط برای محكوم عليه يا متعهد از طرف مرجع صلاحيتدار قضایی یا اداری.


تقسیم:

تفکیک حصه هر یک از شرکاء ملک مشاع معین از طریق تراضی شرکاء یا از طریق حکم دادگاه در صورتیکه بین همه شركاء تراضی واقع نشود.


تكليف:

اوامر و نواهی قانونی را گویند.


تلف:

از بین رفتن مال بدون دخالت مستقیم یا غیر مستقیم مالک یا شخص دیگر.


تملك:

به چنگ آوردن ، مالک شدن – قصد انشا در قبول ملکیت.


تملیک:

به معنی عام که در امور مالی و غیر امور مالی هم به کار رفته مانند تمليك بضع در عقد نکاح. به معنی خاص که در حوزه امور مالی به کار رفته است.


تنازع:

باهم نزاع کردن، کشمکش – درهم افتادن


تنفيذ:

اجازه کردن عمل حقوقی غیر نافذ.


تنقیه:

پاک کردن، پاک کردن قنات و مانند آن- لایروبی کردن.


توکیل:

اجرای کاری را بر عهده شخصی واگذاشتن – وکیل کردن کسی را بر گماشتن.


توقف:

در حقوق تجارت به معنی ورشکستگی استعمال می شود


توقيف:

سلب آزادی از شخص یا مال او با حالت انتظار ترخیص


تولیت:

شغل رسمی به کسی دادن – استخدام – تصدی امور وقف را گویند.


تهاتر:

یکی از اسباب سقوط تعهدات است. به موجب آن دو تعهد متقابل که طرفین آنها فرق نمی کنند و موضوع آن تعهدات وجه نقد یا شیی مثلی و همجنس است به تعداد متساوی با یکدیگر ساقط شوند.


ثبت:

نوشتن قرارداد یا یک عمل حقوق یا احوال شخصیه با یک حقوق یا هر چیز دیگر در دفاتر مخصوصی که قانون معین می کند.


ثبت احول:

ثبت وقایع ۴گانه: تولد، فوت، ازدواج و طلاق.


ثلث:

یک سوم – یک سوم، بخشی از ترکه که وصایای مالی موصی تا آن میزان بدون اجازه ورثه نافذ است.


ثمن:

یک هشتم – از فروض ارث است و آن نصيب زوجه است خواه یکی باشد خواه بیشتر. به شرطی که از متوفی فرزندی مانده باشد / مالی که عوض مبیع در عقد بیع قرار می گیرد.


جاعل:

از نظر حقوق مدنی متعهد در جعاله را گویند


جرایم:

جمع جرم است که عبارتست از مخالفت یا نهی که قانون برای آن مخالفت مجازات کرده باشد


جرم:

عملی است که قانون آن را از طریق تعیین کیفر منع کرده باشد.


جریمه:

وجه نقد یا مال دیگر که بعنوان مجازات از مجرم گیرند.


جزيه:

مالی است که یهود یا نصاری یا زرتشتیان به رئیس حکومت اسلام یا نایب او می دهند.


جد:

پدر پدر، پدر مادر، پدر بزرگ ، نیا – جمع اجداد.


جده:

مادر مادر ، مادر پدر، مادر بزرگ – جمع اجدات.


جعاله:

عبارت است از الزام شخصی به ادای اجرت معلوم در مقابل عملی اعم از این که طرف معین باشد یا غیر معین


جعل:

به معنی تزویر و وضع است و مزبور و وضاع به معنی جاعل است. همه آنها به معنی ساختن امری است از روی قصد و بر خلاف واقع مانند سند مجعول و سکه قلب و امثال اینها.


جماله:

التزام شخصی است به پرداخت اجرت معلوم در مقابل عملی


جواز:

صفت مشترک عقود و ایقاعاتی که به صرف قصد یک طرف قابل فسخ است، مترادف پروانه است.


جهل به قانون:

یعنی بی اطلاعی از قانونی که منتشر شده و ضمانت اجراء دارد، جهل به قانون عذر محسوب نمی شود مگر در موارد خاص


چک:

نوشته ای است که بموجب آن صادر کننده چک وجوهی را که نزد دیگری دارد کلاً یا بعضا به نفع خود یا ثالث مسترد می دارد.


حاکمیت:

قدرت سیاسی دولت که در دست حکومت می باشد.


حاجب:

منع کننده، پرده دار – حايل ، مانع ارث، وارثی که دیگری را از ارث محروم می کند.


حبس:

نوعی از عقود احسان است.


حبس مطلق:

در عقد حبس به معنی اعم. اگر حابس مدت معین نکند آن را حبس مطلق گویند.


حبه:

واحد وزن است، برابر دو جو متوسط از دانه های جو.


حجب:

حالت وارثی است که به واسطه بودن وارث دیگر از بردن ارث کلا یا جزئا محروم می شود.


حجر:

در لغت به معنی بازداشت، منع – نداشتن صلاحیت در دارا شدن حق معین و نیز نداشتن صلاحیت برای اعمال حقی که شخص آنرا دارا شده است.


حرام مؤبد:

ازدواج در عده غير.


حرمان:

بی بهره بودن ، بی روزی ماندن – بی بهرگی ، بی نصیبی


حرمت:

حرام بودن، آنچه که حفظ آن واجب بود. نهایت تعظیم و فروتنی در مقابل اوامر و نواحی است که موجب امتثال اوامر حق است. – آبرو ، عزت ، احترام.


حریت:

آزاد بودن یعنی برده نبودن – آزادی


حصص:

جمع حصه، بهره ها – برخه ها ، پاره ها


حصول:

حاصل شدن، بدست آمدن، دست دادن، رسیدن.


حصه:

سهم ، نصیب ، بهره.


حد:

حد بمعنی مطلق مجازات است خواه مصرح در قانون جزا باشد یا باختيار قاضی بوده باشد.


حضانت:

دایگی ، پرستاری ، در دامن خود پروراندن – عبارت است از نگهداری مادی و معنوی طفل به توسط کسانی که قانون مقرر داشته است.


حق ارتفاق:

حقی است برای شخص در ملک دیگری بواسطه مالکیت در ملک معین. Www.mahzarchi.ir


حق التولیه:

سهمی از منافع موقوفه که معمولا واقف برای حق الزحمه متولی قرار میدهد ولو این که واقف و متولی یک نفر باشند.


حق العبور:

یکی از نمونه های حق ارتفاق در ملک غیر است.


حق المجری:

حق ارتفاقی است که به موجب آن مالکی از ملک یا املاک دیگران حق جریان دادن آب یا لوله گاز و نفت یا فاضلاب داشته باشد.


حق انتفاع:

حقی است که بموجب آن، شخص می تواند از مالی که عین آن ملک دیگری است یا مالک خاصی ندارد استفاده کند.


حق سکنی:

حق انتفاع هر گاه به صورت سکونت منتفع در مسکن متعلق به غیر باشد آن را سکنی و حق سکنی نامند.-حق سکنی در عقد ازدواج عبارت است از تفویض اختیار تعیین محل سکونت به زوجه.


حق شفعه:

هرگاه مال غیر منقول قابل تقسیمی بین دو نفر مشترک باشد و یکی از دو شریک، حصه خود را به قصد بيع به شخص ثالثی منتقل کند، شریک دیگر حق دارد قیمتی را که مشتری داده است به او بدهد و حصه مبیعه را تملک کند. این حق را حق شفعه و صاحب آن را شفیع گویند.


حق العملکاری:

نوعی از وکالت است در امور تجاری


حقوق اساسی:

رشته ای است از حقوق داخلی هر ملت که بحث می کند از شكل حکومت و سازمانهای دولتی.


حقوق ثابته:

مرادف حقوق مکتسبه است. حقوقی که تحت شرایط قانونی به دست آمده است و آن شرایط قانونی عوض شده است و با این حال حقوق به اعتبار شرایط زمان حدوث آنها معتبر باید شناخته شود.


حقوق واجبه میت:

حقوقی که بعهده میت است و تا آنها را از ترکه خارج نکنند ترکه را بعنوان ارث بین وراث نمی توان تقسیم کرد.


حمل:

آنچه به دست یا دوش کشند، بردن چیزی از جایی به جایی. به موجودی گفته می شود که در رحم زن وجود پیدا می کند و آغاز وجود آن از تاریخ انعقاد نطفه است و انتهای وجود آن ولادت است. در صدق حمل فرق نمی کند که از راه مواقعه حاصل شده باشد یا از طرق دیگر.


حيازت:

در حقوق مدنی و فقه تصرف و وضع ید یا مهیا کردن وسائل تصرف و استيلاء بر چیزی.


حیازت مباحات:

یکی از اسباب تملك، تصرف در مال مباح (مانند شکار) است.


حواله:

عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از ذمه مدیون به ذمه شخص ثالثی منتقل می گردد.


خال:

دایی، خالو، برادر مادر. خالات: دایی ها، برادران مادر.


خسارت:

مالی که باید از طرف کسی که باعث ایراد ضرر مالی به دیگری شده به متضرر داده شود.


خصاء:

اخته کردن، خایه کشیدن.


خلاف:

نوعی از جرائم که ماهیت آنها مخالفت با نظامات عادی باشد.


خلع ید:

رفع تصرف از متصرف غير منقول به استناد حکم دادگاه یا سند رسمی و با حکم قانون.


خمس:

یک پنجم، پنج یکی هر چیز.


خیار:

تسلط قانونی شخص در اضمحلال عقد.


خیار تخلف شرط:

هر گاه بعد از عقد وفا به شرطی که شده (شرط صفت) نشود کسی به نفع او شرط شده می تواند معامله را فسخ و عوض را بگیرد و می تواند معامله را به همان نحو قبول کند.


خیار تدلیس:

تدلیس، عمل موجب فریب طرف معامله است و وجود آن سبب پیدایش حق فسخ میشود


خیار حیوان:

اگر مبيع حيوان باشد مشتری از حين عقد تا سه روز اختیار فسخ عقد را دارد.


خیاررؤیت و تخلف وصف:

هرگاه کسی مالی را ندیده و آن را فقط به وصف بخرد بعد از دیدن اگر دارای اوصافی که ذکر شده است نباشد مختار است که بیع را فسخ یا به همان نحو که هست قبول نماید.


خیار شرط:

در عقد بیع ممکن است شرط شود که در مدت معینی برای بایع یا مشتری یا هر دو شخص خارجی اختیار فسخ معامله باشد.


خیار عیب:

اگر بعد از معامله ظاهر شود که مبیع معیوب بوده، مشتری مختار است در قبول معیوب یا اخذ ارش یا فسخ معامله.


خیار غبن:

هریک از متعاملین که در معامله غبن فاحش داشته باشد بعد از علم به غبن می تواند معامله را فسخ کند. غبن در صورتی فاحش است که عرفا مسامحه نباشد.


خیار فسخ:

اصطلاح تفصیلی واژه خیار است ( رک = خیار).


خیار مجلس:

در عقد بیع مادام که مجلس عقد به هم نخورده طرفین حق به هم زدن بیع را دارند. به هم زدن مجلس عقد به نفرقه متعاملین از یکدیگر (ولو به چند قدم) و یا به ترک مکان عقد(ولو با هم) محقق می شود.


دائن:

کسی که تعهدی به نفع او بر ذمه غیر وجود دارد.


دادخواست:

شکوائیه ای است که به مراجع قضایی بطور کتبی و یا شفاهی عرضه می شود.


دادخواه:

مدعی را گویند. کسیکه طرح دعوی می کند و تظلم می نماید.


دادرسی:

مجموعه عملیاتی است که بمقصود پیدا کردن یک راه حل قضایی بکار میرود – رسیدگی به مرافعه


دارایی :

به مجموع اموال و مطالبات و دیون گفته می شود.


دانگ :

یک ششم از مال غیر منقول دایرزمینی است که تحت کشت یا بنیاد و مانند آنها باشد.


درآمد اتفاقی:

هر درآمدی که به صورت غیر مستمر و اتفاق بدست آید مانند پاداش، جایزه و …


دستمزد:

مزدی که برای انجام کار بدنی غیر مستمر داده می شود.


دفتر اسناد رسمی:

محل کار سردفتر اسناد رسمی که برای انجام کار خود اختیار کرده است. (محضرچی J )


دفتر تجارتی:

دفاتری که تاجر مطابق مقررات قانون تجارت تهیه و نگهداری کند.


دفتر روزنامه:

یکی از دفاتر تجارتی است که تاجر جميع واردات و صادرات تجارتی خود را روزانه باید در آن ثبت کند.


دفتر کل:

یکی از دفاتر بازرگانی است که تاجر باید کلیه معاملات را لااقل هفته ای یک مرتبه از دفتر روزنامه استخراج و با جدا کردن انواع مختلف آن هر نوع را در صفحه خاص بطور خلاصه ثبت کند.


دلال:

کسیکه با دریافت حق معینی واسطه بین خریدار و فروشنده می شود.


ديان:

بستانکاران، غرماء.


دین:

تعهدی که بر ذمه شخصی به نفع کسی وجود دارد.


دین مؤجل:

دینی که در موعد معینی قابل مطالبه و پرداخت است.


دیه:

کیفری است نقدی.


ذمه:

حقی که شخص بعهده دیگری دارد.


رابطۀ حقوقی:

بستگی حقوقی دو یا چند شخص و نیز بستگی حقوقی شخص با اشیاء و اموال و حقوق و منافع را گویند


راشی:

کسی که برای اقدام به امری با امتناع از انجام امری که از وظایف مأموران و مستخدمان دولت است وجه یا مالی بدهد


راهن:

رهن دهنده، عقد رهن، عقدی است که بموجب آن، مدیون مالی را برای وثیقه به راهن دهد.


ربح:

به معنی ربح پول و یا نزول استعمال می شود.


ربع:

یک چهارم، چهار یک.


رسمی:

عمل رسمی عملی است که منسوب به دولت است.


رشوه:

دادن مالی است به مأمور رسمی یا غیر رسمی دولتی به منظور انجام کاری از کارهای اداری یا قضایی


رشید:

کسی که دارای وصف رشد است در مقابل غیر رشید یا سفیه استعمال می شود هر رشیدی عاقل است ولی هر عاقلی رشید نیست.


رجعیه:

زنی که به طلاق رجعی مطلقه شده باشد.


رجوع:

انصراف، برگشتن، برگشت به حالت قبل از عقد معین یا قبل از ایقاع معين. در این صورت مرادف معنی فسخ است


رخوه:

سست.


رقبه:

عنوان املاک غیر منقول.


رد:

در باب ارث مقابل فرض و قرابت قرار می گیرد یعنی از ترکه میت هر صاحب فرض حصه خود را می برد و بقیه به صاحبان قرابت می رسد و اگر صاحب قرابتی در آن طبقه مساوی با صاحب فرض در درجه نباشد باقی به صاحب فرض رد می شود.


رهن:

عقدی است که به موجب آن، مدیون مالی را برای وثیقه به دائن می دهد.


رهن فک (فک رهن):

خروج مال مورد رهن از حالت وثیقه بودن. (محضرچی آی آر)


زیان:

در معنی ضرر به کار می رود


زیان دیر کرد:

به معنی خسارت تأخیر تأدیه است.


سازش:

تراضی طرفین دعوی بر فیصله نزاع معین در دادگاه و با دخالت دادرس.


سب:

در فقه از جرایم ضد شرع است و عبارت است از ناسزا گفتن.


سبب:

خویشاوندی است بین دو نفر که بر اثر رابطه زناشویی بوجود می آید.


سبب اقوی:

دو نفر در اتلاف مال ثالث دخالت دارند که یکی مباشر است دیگری را سبب گویند. مثلا یک نفر دیگری را به اکراه و تهدید وادار به تخریب دیوار یا خانه ثالثی کند آن که تخریب کرده است مباشر است و دیگری سبب. در باب اکراه، سبب اقوى از مباشر است.


سبب مملك:

سببی است که موجب تملک کسی شود مانند بیع و وصیت و حیازت مباحات.


سرقت:

ربودن مال و اشياء منقول غير بدون رضای او بر خلاف حق


سرقفلی:

پولی که مستأجر ثانی به مستأجر سابق در موقع انتقال اجاره بلاعوض می دهد و هم چنین مستأجر اول به موجر مالک میدهد


سرمایه گذاری:

تخصیص اعتبار و مصرف آن برای هدفهای معین و مخصوص.


سدس:

یک ششم، شش یک.


سفته:

عبارتست از سند تجارتی که به موجب آن امضاء کننده تعهد می کند در موعد معین یا عندالمطالبه در وجه حامل یا شخص معين و یا بحواله کرد آن شخص کارسازی نماید اسم دیگر آن فته طلب است.


سفید:

کسی است که تصرفات او در اموال و حقوق مالی خود عقلائی نباشد.


سفك دماء:

ریختن آب، خون و مانند آن- خونریزی


سیفه:

صفت شخص بالغ که تصرفات او در اموال و حقوق خویش جنبه عقلانی نداشته باشد، عدم رشد


سقوط:

تنزل و از بین رفتن حق را گویند.


سکنی:

حق انتفاع هر گاه به صورت سكونت منتفع در مسکن متعلق به غیر باشد آن را سکنی نامند.


سلطه:

عبارتست از اختیار قانونی شخص بر اشیاء یا اموال یا اشخاص دیگر.


سلف:

بیعی که ثمن آن حال و مبیع آن مؤجل باشد.


سلم:

بيعی که ثمن آن حال و مبیع آن مؤجل باشد.


سند:

عبارت از نوشته ای است که در مقام دعوی یا دفاع قابل استناد باشد.


سهم:

حصه شریک در مال الشرکه.


سهم الارث:

حصه، نصیب و بهره شخص از ترکه مورث.


سهو:

غفلت از چیزی بطوری که با کوچکترین یاد آوری متنبه گردد. هر سهوی اشتباه است ولی هر اشتباهی سهو نیست.


شارع:

قانونگذار و مقنن


شاکی:

کسی که از دست دیگری به یکی از مقامات رسمی مرجع شکایت، تظلم شفاهی یا کتبی می کند.


شاهد:

کسی که شاهدت بر امری میدهد.


شبه عقد:

عبارت است از یک عمل ارادی که قانون آن را منع ننموده و بدون اینکه عقدی منعقد گردد ایجاد تعهد در مقابل غیر نماید.


شخص:

کسی که موضع حق قرار گیرد مانند انسان و شرکت تجاری


شخص حقوقی:

عبارت است از گروهی از افراد انسان یا منفعتی از منافع عمومی


شخص حقیقی:

به معنی شخص طبیعی است.


شخص طبیعی:

اشخاص انسانی را گویند که موضوع حق و تکلیف می باشند.


شرط:

امری است محتمل الوقوع در آینده که طرفین عقد یا ایقاع کننده، حدوث اثر حقوقی عقد یا ايقاع را متوقف بر حدوث آن امر محتمل الوقوع نماید.


شرط صفت:

هر گاه یکی از متعاقدین وجود صفت معینی را در موضوع معامله تعهد کرده باشد این تعهد را شرط صفت نامند. در این صورت حتما باید موضوع مورد معامله عین معین باشد.


شرط فعل:

شرطی که به موجب آن شخص (مشروط عليه) تعهد به فعل یا ترکی عملی کند.


شرط نتیجه:

تملک جبری ملک شریک با دفع ثمن به وی.


شرع:

به معنی قانون است.


شرکت:

اجتماع حقوق چند مالک در شیئی معین به نحواشاعه


شریک:

کسی که با یک یا چند نفر دیگر در شیئی یا اشیاء معینی به نحو اشاعه ذی حق است.


شفیع:

صاحب حق شفعه.


شقاق:

ناسازگاری، دشمنی ، نفاق. (محضرچی آی آر)


شوارع:

جاده ها، راه های وسیع.


صحت:

یک عمل حقوقی است و عبارت از مطابقت آن عمل با شرایط قانونی می باشد.


صداق:

مهر زن، کابین.


صراف:

بازرگانی که معاملات پولی می کند


صفقه:

خرید و فروش، معامله، تعهد، بیع


صغیر:

کسی که به سن بلوغ نرسیده باشد. در پسران ۱۵ سال قمری و در دختران ۹ سال قمری.


صلح:

عقدی است که در آن طرفین توافق بر امری از امور کنند بدون اینکه توافق آنها معنون به عنوان یکی از عناوین معروف عقود باشد.


صیغه:

در عقود وايقاعات تشریفاتی الفاظ معین را گویند که عقد یا ایقاع بدون آن الفاظ درست نیست


ضامن:

متعهد در عقد ضمان را گویند. مسؤل خسارت مالی – مسول مدنی و جزائی.


ضمان:

به معنی عقد ضمان است و عبارت است از اینکه شخصی مالی را که بر ذمه دیگری است به عهده بگیرد.


ضم:

جمع قبض، جذب – گرد آوردن و جمع کردن چند چیز، ضمیمه کردن.


طرق:

راه ها- نحوه ها ، روش ها، نمط ها.


طلب:

تعهدی که بر ذمه شخصی به نفع کسی وجود دارد.


طلاق بائن:

طلاق بائن آن است که زوج حق رجوع ندارد اعم از اینکه مطلقه عده داشته باشد یا نه 1- اطلاق قبل از دخول ۲-طلاق صغيره ۳-طلاق یائسه، این سه قسم از طلاق بائن عده ندارد.


طلاق خلع:

طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال. این نوع از طلاق قبل از رجوع زن به آنچه بخشیده بائن و زوج حق رجوع ندارد.


طلاق رجعی:

طلاقی است که زوج با پرداخت مهر، زوجه خود را مطلقه کند. در این قسم از طلاق در مدت عده زوج حق رجوع دارد. در این نوع طلاق نفقه زوجه در ایام عده زوج است.


طلاق عدی:

در رجوع و مواقعه طلاق شش مرتبه به آن کیفیت که عدی نامیده می شود پس از سه طلاق دیگر که بائن است زن بر آن مرد حرام مؤبد است.


طلاق مبارات:

این نوع از طلاق صورتی است که طرفین از یکدیگر متنفر شده و اقدام به طلاق نمایند.


طهر مواقعه:

زن که از حیض و نفاس پاک شود و سپس دخول رخ دهد این پاکی را طهر مواقعه ( یعنی طهری که در آن مواقعه صورت گرفته است) نامند.


ظهرنویس:

عبارت است از اینکه دارنده سند دین و مخصوصا تجاری در پشت سند دستور یا اذن می دهد که سند را به شخص دیگری بدهد.


عدالت:

یعنی ترک جرایم بزرگ و اصرار نورزیدن بر جرایم کوچک و رعایت مروت.


عدوان:

بدخواهی، دشمنی آشکار، ستم کردن بر کسی تصرف بدون مجوز قانونی است.


عده:

مدتی که زن پس از طلاق یا فوت شوهر نباید شوهر کند


عرف:

چیزی که در ذهن شناخته شده و مأنوس و مقبول خردمندان است


عطف قانون به ما سبق:

یعنی حکومت قانون نسبت به وقایعی قبل از تاریخ وضع و نشر آن.


عطف:

باز گرداندن، میل ، تمایل – بازگشت دادن.


عقار:

املاک و مستغلات و درخت خرما و مانند این ها – متاع – اثاث خانه.


عقد:

تعهد یک طرف بر قبول امری که مورد قبول طرف دیگر باشد.


عقد جائز:

عقدی که طبعا قابل فسخ است و به موت و جنون و سفه احد از طرفین منفسخ می شود: مانند عاريه.


عقد خیاری:

عقدی که برای طرفین از آنها یا برای ثالثی اختیار فسخ باشد.


عقد لازم:

عقدی که هیچ یک از طرفین معامله حق فسخ آن را نداشته باشد مگر در موارد معينه.


عقد معلق:

عقدی که تأثیر آن بر حسب انشاء، موقوف به امر دیگری باشد مانند این که بایع بگوید خانه را اجاره دادم اگر پدرم موافقت نماید.


عقد مکره:

مکره آن است که به تهدید دیگری اقدام به انعقاد عقد کند. عقدی که یک طرف یا هر دو طرف در قصد انشاء خود مکره بوده باشند.


عقد مجز:

عقدی که تأثیر آن بر حسب انشاء موقوف به امری دیگری نباشد و الا معلق خواهد بود.


عليه:

بر او، بر ضرر او، بعهده او، در مقابل له استعمال دارد


علت:

امری است که به محض وقوع آن چیز دیگری بدون اینکه تأخیری رخ دهد به دنبال آن واقع شود.


عمات:

عمه ها، خواهران پدر.


عنن:

ناتوانی جنسی، عدم توانایی مقاربت در مرد، عدم رجولیت.


عوض:

در معاملات معوض هر یک از دو موضوع مورد معامله را عوض نامند.- مالی که باید زیان زننده برای جبران خسارت به آسیب دیده بدهد.


عوضین:

یعنی عوض و معوض در عقود مالی معوض.


عین:

اشياء مادی مستقل مانند گوسفند- ذات هر چیز، نفس شیء.


عین کلی:

در مقابل عین شخصی استعمال شده است که مال مادی معین موجود در خارج است.


عین کلی:

خود بر چند قسم است ۱-عین کلی مشاع: مانند دانگی از خانه معین ۲-عین کلی در معین مانند یک من گندم از انبار گندم موجود معین. ۳-عین کلی در ذمه مانند صد من گندم که در ذمه متعهد معینی قرار گرفته باشد.


غبطه:

نیکویی حال، شادمانی ، آرزو – منظور از غبطه در نگهداری اموال مولی علیه این است که ولی، عملی نکند که موجب فساد مال مولی علیه شود.


غبن:

خدعه و نیرنگ – فریب ، بی عدالتی – بهم خوردگی تعادل ارزش عوضین است به ضرر یک طرف عقد بدون این که متضرر راضی به آن باشد.


غرماء:

طلبکاران – به معنی بستانکاران است و بیشتر در باب بستانکاران مفلس و ورشکسته استعمال می شود


غش:

از جرایم مربوط به تقلب در کسب است. (محضرچی آی آر)


صب:

تصرف در مال غیر به نحو عدوان


غير منقول:

مالی که از جائی به جائی قابل انتقال نباشد مانند زمین و معدن


فراز:

بالا، به سوی بالا- بلندی


فراز فرد:

تنها، یگانه، تک. – مجرد، منفرد. – یک شخص.


فرض:

سهم معینی از ترکه که قانون برای بعضی از وراث تعیین کرده است مانند نصف، ربع، سدس


فضولی:

مداخله بی جهت در کار دیگران – کسی که در عقد، مال غیر را موضوع معامله قرار دهد. بدون این که از طرف مالک اذن داشته باشد.


قاصد:

آهنگ کننده، قصد کننده.


قاهر:

آن که دیگری را اجبار کند.


قبض:

استیلای مشتری بر مبيع. – سند دریافت مال.


قدر متقین:

در مواردی که سعه و ضیق مدلول یک قانون محل تردید باشد مفسر آن قانون، مدلول آن را نسبت به مقداری که یقینی است تثبیت می کند و نسبت به مازاد بر آن قدر، خود را در حالت سکوت قانون قرار میدهد و چاره دیگری برای آن می اندیشد


قرابت:

رابطه خویشاوندی است اعم از خونی و یا سبی بعلت نکاح یا رضاع.


قرابت ابوینی:

خویشاوندانی که باهم از طرف پدر و مادر قرابت دارند مانند برادر با خواهر که از یک پدر و مادر به دنیا آمده باشند.


قرابت ابی:

کسانی که خویشاوندی بین آنان فقط از جهت انتساب به پدر است مانند برادر ابی


قرابت امی:

کسانی که فقط از طرف مادر خویشاوند شخص باشند.


قرابت رضاعی:

از حيث حرمت نکاح در حکم قرابت نسبی است مشروط بر اینکه: اولا – شیر زن از حمل مشروع حاصل شده باشد . ثانيا شیر مستقیما از پستان مکیده شده باشد. ثالثا طفل لااقل یک شبانه روز و یا پانزده دفعه متوالی شیر کامل خورده باشد بدون این که غذای دیگر یا شیر زن دیگر را خورد. رابعا- شیر خوردن طفل قبل از تمام شدن دو سال از تولد او باشد. خامسا – مقدار شیری که طفل خورده است از یک زن و از یک شوهر باشد.


قرار:

نوعی رأى است، تصمیم دادگاه در امر ترافع


قرارداد:

عقود عهدی و تکمیلی و مالی و غیر مالی و معوض و غیر معوض است.


قرض:

عقدی است که بموجب آن یکی از طرفین عقد مقدار معینی از مال خود را به طرف دیگر تملیک می کند که طرف او مثل آن را از حیث مقدار و جنس و وصف رد نماید.


قرضه:

سندی است حاکی از وجود مبلغی طلب دارنده آن از موسسه صادر کننده آن


قرن:

ضیق مجرای مقدم فرج که مانع از دخول است که در نتیجه وجود استخوان موجب انسداد میگردد


قسم:

گواه گرفتن یکی از مقدسات بر صدق اظهار خود


قصد:

مصمم شدن به انجام یک عمل حقوقی از قبیل اقرار، بیع و غیره.


قلع:

کندن، از ریشه کندن – محو، نابودی، ویرانی و تباهی – سرنگونی.


قولنامه:

نوشته ای غالبأ عادی حاکی از توافق بر واقع ساختن عقدی در مورد معینی که ضمانت اجراء تخلف از آن است


قیم:

نماینده قانونی محجور که از طرف مقامات صلاحيتدار قضایی در صورت نبودن ولی قهری و وصی او تعیین می شود.


قهری:

ضد ارادی و اختیاری است. مانند ضمان قهری یعنی مسؤلیت مدنی که قانون بر آدمی تحمیل می کند و تابع اراده و خواست او نیست.


کفیل:

متعهد در عقد کفالت، ضامن. کسی که اداره وزارتخانه، مؤسسه ای را بعهده گیرد.


کلاله:

منظور از کلاله برادر و خواهر می باشد چنان که کسی بمیرد و دارای چند برادر یا چند خواهر و یا چند برادر و خواهر باشد، وی دارای کلاله است.


کلاله امی:

برادر و خواهر امی میت.


کیل:

واحد اندازه گیری در برابر وزن.


کیفر:

عقوبت و مجازات برای کسی که خلاف قانون یا اخلاق یا عرف و عادت رفتار کرده و مرتکب عمل شده باشد.


گرو:

مرادف رهن است و گرو دهنده راهن است و گروگیر مرتهن است و گروگان عین مرهونه را گویند.


لاحق:

آن که از پس چیزی آید و بدو بپیوندد، رسنده – آینده، بعدی، متصل.


لعان:

نسبت دادن زنا است از طرف مرد به زن خود و لعنت نمودن به خود اگر دروغ گفته باشد و تکذیب زن و لعنت بر خود اگر شوهر او راست گفته باشد.


لایحه:

طرح


مأذون:

مجاز و اذن داده شده – کسی که از طرف صاحب حق و یا از طرف حاکم و یا نماینده قانونی او اذن در فعل یا ترک معینی را دارا شده باشد


مافی الذمه:

حقی که به نفع کسی در ذمه شخصی مستقر شده است آنچه بر عهده کسی است.


مالیت:

مصدر مجعول از مال، مال بودن، دارای ارزش مالی


مانع:

بازدارنده، حائل – هر چه که از تحقق یافتن اثر چیز دیگری جلو گیری کند.


ماهوی – ماهیت:

بحث درباره ماهیت بحث درباره ذات و اصل و جوهر موضوع است در اصطلاح حقوقی، توجه به بنیان و شالوده اختلاف و دقت در اصل و اساس خصومت را مراد کرده اند.


مأخوذ:

گرفته شده.


مأذونیت:

مصدر جعلی ، مأذونين.


مأجور:

به معنی عین مستأجره استعمال شده است.


مؤجل:

تعهدی که انجام دادن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.


مؤسس:

کسی که سازمان یا کار یا گروهی را بوجود می آورد.


ماترک:

مالی که با فوت مالک آن و بحکم قانون به وارث تعلق گیرد.


مالك:

صاحب ملک، صاحب مال غیرمنقول، صاحب اراضی، صاحب سرمایه در عقد مضاربه


مالکیت:

حق استعمال و بهره برداری و انتقال یک چیز به هر صورت مگر در مواردی که قانون استثنا کرده باشد.


مایملک:

قسمت مثبت از دارایی شخص را گویند.


مباح:

چیزی که ترک و فعلش جایز است.


مباحات:

اموالی که ملک اشخاص حقیقی یا حقوقی نباشد. (www.mahzarchi.ir)


مباشر:

کسی که از طرف مالک بطور مستمر اداره اموال او را تصدی می کند.


مبطل:

باطل کننده.


مبيع:

عين موجود در خارج یا عین کلی در ذمه که بعنوان عوض و به انتظار دریافت عوض معلوم به طرف تملیک می شود. آنچه مورد بیع قرار می گیرد.


متصالح:

قبول کننده را در عقد صلح گویند.


متهم:

کسی که فاعل جرم تلقی شده ولی هنوز انتساب جرم به او محرز نشده است.


متولی:

شخصی که از طرف واقف برای اداره وقف معین می شود.


متوقف:

مرادف ورشکسته است. – ایستاده – راکد.


متبایعین:

از باب غلبه، به طرفین عقد گفته می شود، فروشنده و خریدار.


متعاملین:

معامله کنندگان، طرفین داد و ستد.


متعهدله:

آن که از تعهد متعهد منتفع است.


متهب:

طرف عقد هبه، در مقابل واهب. کسی قبول هبه کند در عقد هبه.


مثمن:

معوض را در عقد بیع گویند


محاذی:

مقابل، برابر – روبرو شونده


محال عليه:

در عقد حواله کسی که ذمه مدیون به او انتقال می گردد محال عليه نام دارد.


طرف حواله:

کسی که حواله در عهده او صادر می شود.


محتال:

آن که حواله به نفع او انجام شده. – طلبکار، در عقد حواله.


مجرم:

کسی که مرتکب جنایت یا جنحه یا خلاف میشود.


مجنون:

کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است.


محجور:

کسی که فاقد عقل و یا رشد و یا کبر باشد.


محصور:

حصر شده، اختصاص یافته، دیوار شده – در اصطلاح حقوقی در مقابل غير محصور به کار رفته است و مراد موقوف عليهم و حصر شده است.


محمول:

در اجاره حیوان به معنای بار گرفته شده است اما در دیگر موارد افاده معنای مفروض دارد.


مثمن:

معوض را در عقد بیع گویند.


محيل:

حواله دهنده، مدیون، طرف عقد حواله.


محکوم:

کسی که به حکم کیفری یا مدنی یا اداری محکوم شده است.


محل اقامت:

محلی که شخص در آنجا سکونت داشته و مرکز مهم امور او نیز در آنجا باشد.


مختوم:

به پایان رسیده، خاتمه یافته، مختومه مؤنث.


مدیر ترکه:

اداره کننده ماترک متوفی


مدیون:

کسی که بر ذمه او تعهدی به نفع غير وجود دارد.


مراهنه:

هر نوع برد و باخت و شرط بندی به هر وسیله که صورت گیرد.


مراضات:

تراضی و توافق دو نفر.


مراعا:

نگه داشته شده، رعایت شده.


مرافقه:

طرح دعوی کردن علیه یکدیگر. رفتن نزد حاکم با خصم.


مرهونه:

به گرو گرفته شده، گروگان.


مزارع:

مالک زمین در عقد مزارعه.


مزارعه:

عقدی است که یک طرف زمینی را برای مدت معینی برای کشت و زرع و تقسیم حاصل به طرف دیگر میدهد


مزج اختیاری:

در آمیختن، مخلوط کردن – یعنی دو نفر به اراده و اختیار پاره ای از اموال خود را ممزوج کنند. مال ممزوج مشترک خواهد شد.


مرور زمان:

گذشتن مدتی است که بموجب قانون پس از انقضای آن مدت، دعوی شنیده نمی شود.


مساقات:

در لغت به معنی آبیاری و در اصطلاح معامله ای است بین مالک درختان و مانند آنها با کارگر در مقابل حصة مشاع معین از ثمره و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیر آن.


مستشار:

عضو محاکم عالی (www.mahzarchi.ir)


مستعير:

کسی که مال غیر را به عاریه می ستاند.


مستغل:

اموال غیر منقول که مورد بهره برداری است.


مستغلات:

اموال غیر منقولی که مورد بهره برداری به توسط مالک آنهاست


مستودع:

مرادف ودیعه گیر.


مستعير :

کسی که مال غیر را به عاریه می ستاند


مستند:

سند – قباله و دلیلی که به آن استناد کنند.


مستودع:

مرادف ودیعه گیر است. به کسر دال به معنی ودیعه گذار.


مسقط:

ساقط کننده، اندازنده


مسلوب:

ربوده شده، سلب شده.


مشاع:

قسمت نشده، جدا نشده از حصه دیگری یا دیگران. هر مالی که بین دو یا چند نفر مشترک باشد.


مشروط عليه:

کسی که شرط به زبان اوست. – آنکه شرط بر عهده او باشد در عقود و ایقاعات.


مشروط له:

کسی که به نفع او شرط شده است.


مشغول الذمه:

کسی که تعهد خود را به جای نیاورده باشد و دین خود را نپرداخته باشد


مشتری:

کسی که در عقد بیع قبول عقد می کند و عوض می دهد.


مصالح:

کسی که در عقد صلح ایجاب از ناحيه اوست.


مصاهره:

ایجاد قرابت از طریق زوجیت رابطه ای که به واسطه ازدواج بین زوجه و خویشان هریک از دو ایجاد می شود


مضاجعه:

باهم خوابیدن، همبستر گردیدن – همخوابگی، همبستری.


مضارب:

کسی که عهده دار کار در قرارداد مضاربه است. عامل، در مقابل مالك و صاحب سرمایه.


مضاربه:

عقدی است که به موجب آن یکی از متعاملین سرمایه می دهد با قید اینکه طرف دیگر با آن تجارت کرده و در سود آن شریک باشند.


مضمون عنه:

در ضمان عقدی شخص ثالثی را که از او ضمانت شده است مضمون عنه – یا مدیون اصلی گویند.


مضمون له:

ضمانت شده برای او و به نفع او. طرف عقد ضمان. داین اصلی.


مطلقه:

زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد.


مظنه:

جایی که گمان می رود در آنجا چیزی باشد – گمان، ظن – نرخ کالا، ارزش.


معامل:

مرادف عاقد است، یعنی کسی که طرف عقد واقع می شود.


معافیت:

عفو از حق به معنی چشم پوشی از حق خود به نفع طرف است.


معاوضه:

عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند.


معد:

آماده، مهیا – مرتب شده – حساب شده، شمرده شد.


معدوم:

غير موجود نیست شده، نابود گشته.


معشر:

کسی که بواسطه عدم کفایت دارایی یا عدم دسترسی به مال خود قادر به تأدیه مخارج محکمه یا دیون خود نباشد.


معلق:

آویخته شده، مربوط. – بلاتکلیف نهاد شده، تعلیق شده.


معوض:

در عقد معوض مالی که از طرف ایجاب کننده داده می شود معوض نام دارد.


معیر:

کسی که مال خود را به عاریه می دهد.


مغبون:

فریب خورده، گول خورده. کسی که در عقد معوض متضرر از غبن شده است.


مغصوب:

مالی که غاصب به غصب گرفته باشد


مفروز:

عليحده شده، جدا کرده – صفت مالی یا ملکی که بعد از اشاعه به صورت چند سهم جداگانه در آمده و بین شرکاء تقسیم شده باشد، در مقابل مشاع.


مقاوله نامه:

نوشته حاکی از یک قرارداد بین المللی را گویند.


مقصوده:

مؤنث مقصود، قصد شده، نیت شده – طلب شده ، خواسته.


مکره:

اکراه نماینده، ناخوش دارنده – شخصی که به اکراه وادار به عملی شده است.


مكفول:

در مقابل كفيل.- ثالثی که احضار او تعهد شده است. موضوع عقد کفالت.


ملکیت:

رابطه ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی


موت فرضی:

موتی است که بموجب حکم دادگاه درباره شخصی که غائب مفقودالخبر شده است فرض می شود.


موجر:

در اجاره اشیاء صاحب عين مال مورد اجاره را گویند.


منافی:

نفی کننده، نیست کننده، ضد و مخالف.


منعزل:

دور شده، کنار رفته – کسی که از سمت و مقام خود برکنار شده باشد.


منفصله:

مؤنث منفصل – جدا شونده، جدا شده، قطعه قطعه شده.


منفق:

نفقه دهنده، خرج دهنده – کسی که در راه خدا چیزی دهد.


منقت:

نقصان، عیب، زیان، خسارت، کمی ، کاستی


منقطع:

گسسته، بریده، صفت عقد غير دائم. مؤنث، زنی که به نکاح انقطاعی در آمده باشد.


منقول:

آنچه قابل حمل و نقل باشد. – نقل شده ، جابجا گردیده.


مؤجل:

تعهدی که انجام دادن آن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.


مودع:

ودیعه گذار در مقابل ودیعه گیر.


مورث:

کسی که مرده باشد و مالی از او مانده باشد- ارث گذارنده.


موصی:

کسی را گویند که طی وصیت تملیکی مال یا منفعتی از مال خود را برای زمان پس از مرگش به دیگری تملیک می کند


موصى به:

آنچه به ارث گذاشته شده.


موصی له:

آن که در حق وی وصیت شده، کسی که وصیت به نفع او انجام شده، کسی که وصیت تملیکی به نفع اوست.


موقوف:

بازداشته، ممنوع، منوط، وابسته، مترو کف دست برداشته شده.


موقوف علیه:

کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن از منافع مال موقوفه به او داده شده است. (www.mahzarchi.ir)


موقوف عليهم:

کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن از منافع مال موقوفه به او داده شده است


موقوفه:

آنچه از قبیل ملک، زمین، مستغلات و غیره که در راه خدا وقف کنند.


مولی علیه:

کسی که تحت سرپرستی قانونی قرار گرفته باشد.


موهوبه:

مالی که در مورد هبه واقع شده است.


مهمل:

بیکار گذاشته، کلام بیهوده، بی معنی.


ناقل:

شخصی که مالی را منتقل می کند به دیگری، خواه ضمن عقد باشد خواه ضمن ایقاع.


ناكل:

مدعی علیه که خواسته را انکار و این نکول به معنی اخص است. نکول باید مسبوق به انکار (به معنی اعم) مدعی علیه باشد و تقاضای مدعی از دادگاه از او سوگند خواهند، پس اگر قسم یاد نکند و رد قسم به مدعی ننماید او ناكل است.


نایب:

کسی که در امر مخصوصی از طرف شخص که واجد صلاحیت است به او اختیار خاصی داده می شود.


نحو:

راه، طریق، طرز – شیوه ، اسلوب


نحله:

هبه


نقل:

سلب مالکیت یک مالک نسبت به مال معین و اعطاء آن به دیگری خواه به رضای مالک باشد و خواه به حکم قانون.


نزع:

کندن چیزی را از جایی.


نسب:

رابطه شخصی به دیگری از طریق ولادت، خواه به او منتهی شود(مانند منتهی شدن پسر به پدر) خواه طرفین رابطه خویشاوندی مانند دو برادر که به پدر یا مادر منتهی می شوند.


نسب در خط مستقیم:

قرابتی نسبی که به وسیله ولادت یکی از دیگری حاصل شود، مانند قرابت جد نسبت به نوه و برعکس. قرابت عمودی عنوان دیگر آن است که خود به صعودی و نزولی تقسیم می شود.


نشوز:

ناسازگاری کردن زن با شوهر خود – ناسازگاری زن – عدم اجرای وظایف زوجیت از طرف زن بدون وجود مانع شرعی و قانونی، که در این صورت وی استحقاق نفقه نخواهد داشت. ناشزه. نصف: یک دوم، دو یک.


نصیب:

سهم کسی از چیزی، بهره، حصه. – اقبال ، بخت، طالع.


نفاس:

خونی که پس از زائیدن از زن خارج می شود.


نفس:

تن، جسد، کالبد، روح، روان – شخص انسان، ذات.


نفقه:

آنچه صرف هزینه زندگی عیال و اولاد کنند. هزینه زندگی زن و فرزندان.


نفی ولد:

اگر زن فرزندی بیاورد و زوج اقرار کند که فرزند اوست نمی تواند بعد از این اقرار نفی کند زیرا با اقرار برای مولود حقوقی ایجاد می شود ناشی از نسب و پس از اقرار حقوق فرزند بعهده پدر مستقر می گردد. در مورد اقرار به طور کلی آنچه که موجد حق است قابل رجوع نیست.


نکاح منقطع:

نکاحی که برای مدت معین باشد.


نماآت:

افزودنی ها، اضافه شدن ها، رشد و نمو یافته ها زیاد شدن – ارتفاع گرفتن.


واهب:

تملیک کننده مجانی مال به دیگری، طرف عقد هبه.


واخواست:

اعتراض را گویند


وارث:

کسی که از دیگری مالی را به ارث میبرد.


وثیقه:

مالی است که وام گیرنده تحت یکی از صور قانونی آن را نزد وام دهنده می گذارد.


وجوب:

به معنی لزوم عقد یا ایقاع.


وجه ملزم:

عمل حقوقی است که موجب تعهد گردد مثلا وکالت دادن ضمن عقد لازم، مصداق وجه ملزم است پس وجه ملزم یعنی صورت الزام آور.


ودیعه:

عقدی است که به موجب آن يکنفر مال خود را به دیگری می سپارد برای اینکه آن را مجانا نگهدارد.


وکالت:

عقدی است که به موجب آن شخص به دیگری اختیار انجام عملی را به نام و به نفع خود می دهد وکالت دهنده را موکل و وکالت گیرنده را وکیل نامند.


وصایت:

عبارت است از اینکه شخصی به موجب یک یا چند نفر را برای امر یا امور یا تصرفاتی نسبت به بعد از فوت خود مأمور کند.


وصی:

عامل به وصیت، سرپرست شرعی.


وصیت:

اعمال حقوق مدنی از طریق استخلاف


وضع:

نهادن چیزی را در جایی، قراردادن نوعی تعهد یا قرارداد می شمارند.


وفاء:

به سر بردن عهد و پیمان – دوستی ، صمیمیت – انجام پذیرفتن.


وفاء به عهد:

عمل تعهد بر طبق تعهد را گویند.


وقف:

عقدی که به موجب آن مالک، عین مال معینی از اموال خود را از نقل و انتقال مصون کرده (حبس می کند و منافع آن را در اختیار شخص یا اشخاص یا مصرف معین می گذارد.


وقف بر نفس:

این نوع وقف باطل است. اما اگر وقف بر شخص حقوقی کند یعنی وقف بر مصارف عام کرده و خود هم استفاده کند اشکالی ندارد مانند اینکه شخصی قریه ای را وقف بر دانشگاه کند.


ولات:

جمع والی است. به معنی فرمانداران کسانی که از نظر کشوری حاکم بر ناحیه ای هستند که از شهر بزرگ تر و از ایالت کوچک تر است.


ولایت قهری:

یعنی ولایت اجباری طفل با پدر و جد پدری اوست و ولی نمی تواند از دخالت در دارائی طفل خودداری کند. معنای ولایت حق تصرف در ممال طفل و اعمال نظر در مصالح طفل است.


ولی:

در لغت به معنی سرپرست است. کسی به حکم قانون اختیار دیگری یا دیگران را در قسمتی از امور دارا می باشد، امور خصوصی و خواه در امور عمومی مانند اختيار هریک از کارمندان دولت در حدود شغل خود.


هامش:

هر نوشته که بصورت تغییر یا اضافه در حاشیه سند درج شود و جزء سند باشد.


هبه:

تملیک عین بدون عوض و بطور منجر.


هدم:

خراب کردن، ویران کردن – خرابی ، ویرانی


يد:

به معنی دست – قدرت، سلطه ، نفوذ – تصرف در مالی را ید گویند.


بیشتر بدانید:
برای دوستانتان بفرستید:
↴ دیدگاه و نظرتان را درباره این مطلب بنویسید

سوالات شما توسط مدیر سایت یا سایر کاربران پاسخ داده خواهد شد.

مطالب مرتبط
پیشنهاد ویژه

39 دیدگاه. Leave new

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

لیست کامل دفاتر پیشخوان خدمات دولت تهران
قانون معافیت وزارتخانه‌ها و مؤسسات دولتی از پرداخت هزینه‌های ثبتی
keyboard_arrow_up